فرایند بلوغ، یکی از حساس ترین دوره های زندگی هر فرد است. نوجوانان در این دوره، تمایلات و خواهش های گوناگون و متفاوتی داشته، این دوران برای آنان نوعی تولد مجدّد به حساب می آید. عدّه ای از روان شناسان، رشد و تحوّل انسان را یک پدیده ی مداوم و پیوسته نمی دانند; بلکه آن را متشکل از مراحل و دوره های مختلف می دانند که از جمله دوره های آن (بلوغ) است که می توان آن را نوعی بحرانِ بلوغ نامید که با آن، بی سروسامانی روانی آغاز می شود.[2] و حدّ فاصلی میان کودکی و بزرگی است. اما در مقابل این گروه، برخی دیگر از روان شناسان، رشد را امری مداوم و پیوسته می دانند که از کودکی شروع شده، بدون انقطاع، ادامه داشته، در هنگام بلوغ، آهنگی سریع تر می یابد; بنابراین آن را نمی توان بحران بلوغ نامید.[3] چرا که: 1. کلّیه ی نوجوانان، بحران و انقلاب عمیق و شدید شخصیّتی را نمی گذرانند و تحمّل بلوغ بر حسب وضعیّت اجتماعی و شخصی افراد مختلف تغییر می کند. 2. تغییرات بیولوژیک (زیستی) را نمی توان، بحران در تمام زمینه های روانی و رفتاری دانست. 3. در روان شناسی اجتماعی و تحلیل روانی، تعارض ها را منحصر به دوره ی بلوغ نمی دانند و نشانی از بحران خاصّی در دوره ی بلوغ نمی بینند. پس به صورت کلّی و فراگیر نمی توان قائل شد که همه ی نوجوانان و جوانان دچار بحران شدید فکری و تزلزل شخصیّت می شوند; به صورتی که قادر به تصمیم گیری درست نیستند، و همین دو دسته شدنِ روان شناسان، می تواند شاهدی بر عمومیّت نداشتن این قضیّه باشد که همه ی جوانان دچار این بحران نشده، بلکه به دو گروه تقسیم می شوند. اما بر این نکته نیز ادغان می کنیم که جوانی، بدون دغدغه های مختلف روحی و فکری نیست و جوان در پی جستوجوی مفاهیم و صفاتی است که تشکیل دهنده ی شخصیّت و هویّت اوست و او در پی بازسازی و پی ریزی هویّت شخصی است و از جمله مشغله های ذهنی او اهداف بلند، انتخاب شغل، رفتار و تمایل جنسی و مذهب و ارزش های اخلاقی است.[4] بدیهی است، همان گونه که گفتیم، در ایّام جوانی، شوقِ جنسی و احساسات، بر روان آدمی سایه انداخته، ناخودآگاه به رفتار و سخن و نگاه جوان رنگ و لعاب دیگر می بخشد. در این میان، التهاب و هیجان چنان به اوج می رسد که آهنگ صدا و رفتار و حرکات را تحت تأثیر قرار می دهد. و اگر به این بیداری طبیعیِ غریزه، محرّکاتِ عصر ارتباطات (فیلم و عکس و...) را ضمیمه کنیم در می یابیم که کفِّ نفس و صبر، بسیار مشکل است و اگر این تمایلات شدید از راه صحیح و قانونی ارضا نشود، امکان انحراف جوان می رود و این انحراف، اغلب به صورت کام جویی بدلی تجلّی می کند که آثار مخرّبی بر روح و روان و جسم او نهاده، سلامت فرد و جامعه را به خطر می اندازد. از جمله ی انحرافات، ابتلا به خودارضایی، هم جنس بازی، خود فروشی و چشم چرانی را می توان نام برد. حال باید بدانیم با طبیعت و غریزه چه رفتاری کنیم؟ آیا طبیعت حاضر است خواسته های خود را به تأخیر بیندازد؟ آیا تا ما آمادگی لازم را تحصیل نکردیم، غریزه ی جنسی ما را رها می کند؟ آیا باید به خاطر خطرات ناشی از دوران بلوغ، از ازدواج سرباز زد و رهبانیّت و یا انحراف در مفاسد را پذیرفت؟ این جاست که بسیاری از دست اندرکاران امور جوانان، ازدواج را به عنوان تنها راه صحیح و کامل، پیشنهاد نموده، بر این باورند که جامعه، دولت و خانواده، باید تمام تلاشِ خود را برای تسریع در امر ازدواج جوانان معطوف سازند. خود جوانان نیز خواستار تسهیلات هر چه بیش تر در این امرند تا پاسخ گوی نیازهای روحی و جسمی آنان باشد. بنابراین دین حیات بخش اسلام تأکید فراوانی بر ازدواج داشته، آن را مایه ی سلامت دین و روان جوان می داند.[5] البتّه تنها بلوغ جسمی را نمی توان شرط ازدواج دانست; بلکه رسیدن به سنّ رشد نیز لازم است. شهید (مطهری)(رحمهم الله) در این باره می گوید: از نظر اسلام مسلّم است که پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند، اختیاردار خود هستند.[6] از شرایط لازم ازدواج، شناخت درست دختر و پسر از یک دیگر و رعایت شرایط همسانی در مسائل اعتقادی و خانوادگی و تحصیلات است و جوان و نوجوان می تواند برای جبران ضعف های ناشی از این دوره، از کمک خانواده و مشاوران دلسوز استفاده نموده، از تجارب آنان بهره مند شود. در پایان، خاطرنشان می شود که نقش ازدواج در رشد و تعالیِ فکری و روحی جوانان، نباید مورد غفلت واقع شود. ازدواج، ظرفیّت ها و استعدادهای خفته ی جوان را شکوفا کرده، به آهنگ رشدِ آن سرعت می بخشد. جوان با احساس مسئولیّت در رفتار و اعمال خود دقیق تر شده، سریع تر به پختگی اجتماعی می رسد و نسبت به مسائل جامعه نیز حساس تر می شود و با دقت و تیزبینی بیش تری بدان ها می پردازد. [1]. از پرسش های رسیده به مرکز. [2]. احمد احمدی، روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 20; نماینده ی این گروه پیاژه و الون هستند. [3]. نماینده ی این گروه، گزل می باشد; روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 19. [4]. دکتر ایزدی، مسائل نوجوانان، ص 22; به نقل از روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 118. [5]. وسائل الشیعه، ج 14، کتاب النکاح، ص 1 30. [6]. مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 77. ( اندیشه قم )
می فرمایند: انسان با سنّ بلوغ باید ازدواج کند. آیا در آن بحران فکری و روحی و جسمی و تزلزل شخصیّت، ازدواج موفّقیت آمیز است؟[1]
فرایند بلوغ، یکی از حساس ترین دوره های زندگی هر فرد است. نوجوانان در این دوره، تمایلات و خواهش های گوناگون و متفاوتی داشته، این دوران برای آنان نوعی تولد مجدّد به حساب می آید.
عدّه ای از روان شناسان، رشد و تحوّل انسان را یک پدیده ی مداوم و پیوسته نمی دانند; بلکه آن را متشکل از مراحل و دوره های مختلف می دانند که از جمله دوره های آن (بلوغ) است که می توان آن را نوعی بحرانِ بلوغ نامید که با آن، بی سروسامانی روانی آغاز می شود.[2] و حدّ فاصلی میان کودکی و بزرگی است.
اما در مقابل این گروه، برخی دیگر از روان شناسان، رشد را امری مداوم و پیوسته می دانند که از کودکی شروع شده، بدون انقطاع، ادامه داشته، در هنگام بلوغ، آهنگی سریع تر می یابد; بنابراین آن را نمی توان بحران بلوغ نامید.[3] چرا که:
1. کلّیه ی نوجوانان، بحران و انقلاب عمیق و شدید شخصیّتی را نمی گذرانند و تحمّل بلوغ بر حسب وضعیّت اجتماعی و شخصی افراد مختلف تغییر می کند.
2. تغییرات بیولوژیک (زیستی) را نمی توان، بحران در تمام زمینه های روانی و رفتاری دانست.
3. در روان شناسی اجتماعی و تحلیل روانی، تعارض ها را منحصر به دوره ی بلوغ نمی دانند و نشانی از بحران خاصّی در دوره ی بلوغ نمی بینند.
پس به صورت کلّی و فراگیر نمی توان قائل شد که همه ی نوجوانان و جوانان دچار بحران شدید فکری و تزلزل شخصیّت می شوند; به صورتی که قادر به تصمیم گیری درست نیستند، و همین دو دسته شدنِ روان شناسان، می تواند شاهدی بر عمومیّت نداشتن این قضیّه باشد که همه ی جوانان دچار این بحران نشده، بلکه به دو گروه تقسیم می شوند. اما بر این نکته نیز ادغان می کنیم که جوانی، بدون دغدغه های مختلف روحی و فکری نیست و جوان در پی جستوجوی مفاهیم و صفاتی است که تشکیل دهنده ی شخصیّت و هویّت اوست و او در پی بازسازی و پی ریزی هویّت شخصی است و از جمله مشغله های ذهنی او اهداف بلند، انتخاب شغل، رفتار و تمایل جنسی و مذهب و ارزش های اخلاقی است.[4]
بدیهی است، همان گونه که گفتیم، در ایّام جوانی، شوقِ جنسی و احساسات، بر روان آدمی سایه انداخته، ناخودآگاه به رفتار و سخن و نگاه جوان رنگ و لعاب دیگر می بخشد. در این میان، التهاب و هیجان چنان به اوج می رسد که آهنگ صدا و رفتار و حرکات را تحت تأثیر قرار می دهد.
و اگر به این بیداری طبیعیِ غریزه، محرّکاتِ عصر ارتباطات (فیلم و عکس و...) را ضمیمه کنیم در می یابیم که کفِّ نفس و صبر، بسیار مشکل است و اگر این تمایلات شدید از راه صحیح و قانونی ارضا نشود، امکان انحراف جوان می رود و این انحراف، اغلب به صورت کام جویی بدلی تجلّی می کند که آثار مخرّبی بر روح و روان و جسم او نهاده، سلامت فرد و جامعه را به خطر می اندازد. از جمله ی انحرافات، ابتلا به خودارضایی، هم جنس بازی، خود فروشی و چشم چرانی را می توان نام برد.
حال باید بدانیم با طبیعت و غریزه چه رفتاری کنیم؟ آیا طبیعت حاضر است خواسته های خود را به تأخیر بیندازد؟ آیا تا ما آمادگی لازم را تحصیل نکردیم، غریزه ی جنسی ما را رها می کند؟
آیا باید به خاطر خطرات ناشی از دوران بلوغ، از ازدواج سرباز زد و رهبانیّت و یا انحراف در مفاسد را پذیرفت؟
این جاست که بسیاری از دست اندرکاران امور جوانان، ازدواج را به عنوان تنها راه صحیح و کامل، پیشنهاد نموده، بر این باورند که جامعه، دولت و خانواده، باید تمام تلاشِ خود را برای تسریع در امر ازدواج جوانان معطوف سازند. خود جوانان نیز خواستار تسهیلات هر چه بیش تر در این امرند تا پاسخ گوی نیازهای روحی و جسمی آنان باشد. بنابراین دین حیات بخش اسلام تأکید فراوانی بر ازدواج داشته، آن را مایه ی سلامت دین و روان جوان می داند.[5] البتّه تنها بلوغ جسمی را نمی توان شرط ازدواج دانست; بلکه رسیدن به سنّ رشد نیز لازم است. شهید (مطهری)(رحمهم الله) در این باره می گوید:
از نظر اسلام مسلّم است که پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند، اختیاردار خود هستند.[6]
از شرایط لازم ازدواج، شناخت درست دختر و پسر از یک دیگر و رعایت شرایط همسانی در مسائل اعتقادی و خانوادگی و تحصیلات است و جوان و نوجوان می تواند برای جبران ضعف های ناشی از این دوره، از کمک خانواده و مشاوران دلسوز استفاده نموده، از تجارب آنان بهره مند شود.
در پایان، خاطرنشان می شود که نقش ازدواج در رشد و تعالیِ فکری و روحی جوانان، نباید مورد غفلت واقع شود. ازدواج، ظرفیّت ها و استعدادهای خفته ی جوان را شکوفا کرده، به آهنگ رشدِ آن سرعت می بخشد. جوان با احساس مسئولیّت در رفتار و اعمال خود دقیق تر شده، سریع تر به پختگی اجتماعی می رسد و نسبت به مسائل جامعه نیز حساس تر می شود و با دقت و تیزبینی بیش تری بدان ها می پردازد.
[1]. از پرسش های رسیده به مرکز.
[2]. احمد احمدی، روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 20; نماینده ی این گروه پیاژه و الون هستند.
[3]. نماینده ی این گروه، گزل می باشد; روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 19.
[4]. دکتر ایزدی، مسائل نوجوانان، ص 22; به نقل از روان شناسی نوجوان و جوانان، ص 118.
[5]. وسائل الشیعه، ج 14، کتاب النکاح، ص 1 30.
[6]. مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 77.
( اندیشه قم )
- [آیت الله اردبیلی] دین مبین اسلام برای پسران، سنّ بلوغ را اتمام پانزده سال قمری و برای دختران، اتمام نُه سال قمری معیّن نموده است و از طرفی نظر فقهای عظام این است که بعد از فرا رسیدن سنّ بلوغ، نمیتوان کسی را به عنوان جنون یا عدم رشد، محجور نمود، مگر این که عدم رشد یا جنون او ثابت شده باشد. آیا مراد از بلوغ، همان بلوغ طبیعی (آمادگی جسمی برای عمل زناشویی و حاملگی) است یا بلوغ عقلی و رشد عقلانی؟ و آیا میتوان بین بلوغ در تکالیف فردی (عبادات) و بلوغ در روابط اجتماعی از قبیل معاملات و... تفاوت قائل شد؟
- [آیت الله بهجت] 1) زنی حدود 40 سال پیش نوه ی دختری خود را شیر کامل داده و این پسر شیرخواره، وقتی به سنّ بلوغ رسیده با یکی دیگر از نوه های دختری زن شیرده ازدواج نموده است. با توجّه به این که زن و شوهر اوّلی یعنی پدر و مادر آن نوه ی دختری بر یکدیگر حرام هستند، تکلیف این دو نفر یعنی دو نوه ی دختری چیست؟
- [سایر] سلام ما که سنمون کمه تا میایم در مورد ازدواج حرف بزنیم می گید حداقل شرایط ازدواج سربازی و داشتن کار و درآمد و.. است بعد تو مشاوره بعدی می گم خب من از سربازی معافم کار هم دارم و از نظر مالی مشکلی ندارم می گید به بلوغ نرسیدی و احساساتت زود گذره بعد که پا فشاری کنم دوباره می گید خب اصلاً شما همه شرایط رو داشته باشید آیا اون کسی رو که دوستش داری براساس معیارهای درست و سنجیده است یا نه؟ خب این معیارها چیه؟! من نشستم بیشتر نظرهای عمومی رو خوندم به یه پسری تو سن من یا 2 ، 3 سال بزرگ تر همین ها رو می گید خب شما که دارید من رو منع می کنید یا ازم سوال می کنید که آیا معیارت درسته؟ خب خانوم من که جوان ام و به بلوغ فکری و... نرسیدم پس این معیارها رو از کجا بیارم و بلد باشم؟!! تازه اگه من معیاری داشته باشم شما که آخرش می گید به بلوغ نرسیدی پس معیار من درست نیست دیگه! لطفاً معیارهایی رو که برای یه همسر هست به من بگید( تو عمومی ) تا من و هم سن و سال های من بدونن.
- [سایر] سلام. از تعارفات معمول میگذرم. من با نظرات شما در مورد ازدواج دختران موافقم (حتی به عنوان یک دختر مجرد 35 ساله متخصص وجراح با جندین مقاله در کنگره های خارجی و زندگی شغلی و اجتمایی موفق!!!!!!!) ولی من سن 24-25 سال رو قبول دارم نه 20 سال. به نظر من مخالفین شما یا خیلی بچه اند(سنی و فکری) یا در ایران با شرایط فرهنگی خاص و حال حاضر این مملکت زندگی نمی کنند و یا دوست دارند واقعیتهای زندگی و جبر زمان و طبیعت رو نبینند. من در کل شاید 3-4 ساعت از این برنامه و 1 ساعت از صحبتهای شما رو در طول این 1/5سال دیده باشم ولی این قسمت از حرفهای شما رو به شدت قبول دارم. اگر این پیام رو جواب دادید بقیه رو مینویسم چون دوست دارم برای گوشهایی که میشنوند حرف بزنم...ممنون که میخونید.
- [سایر] سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
- [سایر] سلام پسری هستم که وارد سن 24 سالگی شدم یکبار در سن 21 سالگی متاهل شدم و بنا بدلایلی جدا شدم )در زمان عقد بود و اصلا رابطه ای هم نبوده در کار( الان دو سال گذشته و تصمیم گرفتم ازدواج کنم . برای ازدواجم هم شرایطشو دارم ونه دارم ماشین دارم .شغل دولتی با سابقه 4.5سال دارم و از لحاظ بلوغ فکری و سیاسی هم به حد مطلوب رسیدم مشکل اقتصادی هم ندارم و خداروشکر میتونم خرج زندگی رو بدم. من دانشجو هستم در کنار کارم و یکسال دیگه مونده از تحصیلم و .... اما مشکل اساسی بنده همین جا که اول خانواده میگن زوده و دلیلشونم همین دانشجو بودن من هست و میگن درستو تمام کردی بعد ... اما منه جوون که تمام شرایط رو دارم و تنها درس یکم مشغله شده برام آیا مجاز هست که بیشتر از این صبر کنم ؟ اصلا امکان به گناه افتادن من زیاد نیست؟ وقتی یکی شرایطشو نداره خب به طبع فکر ازدواجم نیست اما منی که همه چیشو دارم بایستی بخاطر درس با افکار خودم کلنجار برم؟ اما بحث دیگه اینه که من از دختری خوشم میاد که البته ایشون دختر بسیار خوبی هستن و مادرم هم تا حالا زبونی بعد از طلاقم ابراز رضایت کرده از ایشون و خانواده دخار طوری هست که بدرقم میخوان دخترشون سر و سامون بگیره و ترم آخر دانشجوی پزشکی هستن و بعدش با اولین گزینه خوب .... بنظرتون من به خانواده بگم که میخوام ازدواج کنم یا به نظرشون احترام بزارم و صبور باشم ؟ با این فرض بگیرید صبوری منو که اگه یکسال صبر کنم احتمال 50% دیگه دختری که ازش اسم بردم نتونم ..... مشکل اساسی من همینه که نمیتونم به خانواده بگم و روم نمیشه. ممنون میشم فن و راهی جلوم بزارید که برم به خانواده بگم که من نیاز به ازدواج دارم و .... بنوعی چجوری سر صحبتو باز کنم باتشکر
- [سایر] باسلام و خسته نباشید خدمت خانم کهتری ببخشید من چند تا مشکل شخصی دارم ممنون میشم راهنمایی کنید 1) من معلول جسمی و حرکتی هستم و حرف زدم هم یکم مشکل داره و مشکل اینجاست که با خانواده و آشناها و دوستان خیلی راحتم ولی با بقیه از حرف زدم خیلی خجالت میکشم بطوریکه اصلا دوست ندارم حرف بزنم چکار کنم؟ و مثلا اگه کسی حرفام رو نفهمید خودمو نفرین میکنم 2) من از 13 سالگی پشت ماشین مینشستم و کمی در حد کوچه رانندگی میکردم و وقتیکه 18سالم شد برای اخذ رفتم و فرستادن کمیسیون و نمیدانم چی شد دکترش گفت اصلا نباید بگیری و نامه را رد کرد و دو سه بار دوباره رفتم بازم گفت نه در حالیکه راهنمایی و رانندگی گفتند هیچ مشکلی نداری از آن زمان تا الان که 21 سالمه خیلی افسوس میخورم (مخصوصا وقتی دوستام رو میبینم رانندگی میکنن و من باید همه جا باید با دوچرخه برم )و هر چی دعا کردم نشد اصلا نمیتونم ازش بگذرم ولی همچنان امید دارم آیا این امید به جایی خوبه یا نه ؟ و آخر من باتوجه به اینکه 21سالمه همه من رو بچه فرض میکنن و خیلی آزارم میدن حتی دوستان با این طرز فکر اطرافیان چکار کنم؟ و خسته شدم از اینقدر مشکل و وقتی هم سن هایم را میبینم خیلی افسوس میخورم ومنتظر مرگم و زندگی برام هیچ هیجانی نداره و یکبار هم میخواستم خودکشی کنم ولی از گناهش ترسیدم و آیا در سن 22 سالگی زمان خوبی برای ازدواج هست ؟ و آیا ازدواج میتواند بعضی از این مشکل ها برطرف کند مثل تنهایی و... باتشکر
- [سایر] باسلام و تشکراززحمات بی دریغ شما.مشکل من\"ناامیدی\"است.من26سالمه وازلحاظ شخصیتی شناخت خوبی ازخودم دارم.من دراین سالهاخیلی سعی کردم خودم روتغییربدم ولی موفق نشدم.والان بسیارناامیدهستم وازآینده میترسم ومرگ رو به زندگی ترجیح میدم.ازجمله مشکلات من:1-\"دوگانگیهای رفتاری\" است.مثلاازلحاظ فکری بسیاربزرگمنشانه ولی درعمل بسیارضعیف ودارای روحی کوچک .گفتاروادبیات وحتی افکاردینی ولی درعمل سست و بی همت وحرص وولع زیادبه دنیا.2-بااینکه در\"مهارتهای ارتباطی\"مشکل دارم ودرساده ترین ارتباطات بااطرافیانم عملکردخوبی ندارم ولی درعین حال افکاربلندپروازانه دارم و مدام به فکرکمک به دیگران وکشورم هستم.!3-ازلحاظ امکانات ورفاه درموقعیت خوبی هستم ولی احساس پوچی میکنم.احساس گناه میکنم وفکرمیکنم یکی از\"اهالی کوفه\"هستم که دنیاوگناهان او رازمین گیرکرده وحتی اشکهایم هم دروغین است.حتی یک \"ادعای صادقانه\"هم نمیتوانم بکنم.مثلااینکه\"من خداواهل بیت(ع)را دوست دارم. بااین اوصاف حتی اگر من مشکلات رفتاری ام هم برطرف شودتازه میشم ی ادم مثل بقیه ی آدمها،که شغلی اختیارمیکنند،ازدواج میکنند،بچه میاورندوبعدمیمیرند.حال چه فرق میکندکه من کی بمیرم.الان یا1ساعت دیگه یا10سال دیگه.تازه اگرالان بمیرم کوله بارم سبکتر است.... {لطفاکمکم کنید}
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] با سلام این مشاوره های قبلی شماست.گفتم کامل 2مشاوره رو براتون ارسال کنم تا بهتر منو راهنمایی کنید. با تشکر از شما کد مشاوره قبلی: 940955 سلام 23 سالمه. دانشجو هستم،درسم داره تموم میشه،در حال گرفتن معافیت سربازی هستم،یه کار با حقوق متوسط ماهیانه 200 هزار تومان و بیمه دارم.با پدرو مادرم زندگی میکنم.خواهرم ازدواج کرده یه دختر توی دانشگاه مد نظرمه. خونواده داره.هم سن منه. قبلا توی خونه (17،18 سالگی تا تقریبا 1سال پیش) مادرم میگفته که رو 27،28 سالگی به بعد برا ازدواج حساب کن(احتمالا برا اینکه نیام زود عاشق بشم و زود تصمیم بگیرم) اما تازگی میگه تا زمانی که فلان کارارو نکنی(مثلا آب میخوری لیوان رو سر جاش بذاری) برات خاستگاری نمیرم و فکر ازدواج به سرت نیوفته. منم دارم کم کم خودمو تو اینجور مسایل اصلاح میکنم. اما نگرانم که هم چگونه مطرح کنم هم اینکه اگه مطرح کنم پدر و مادرم مخالفت کنن برای الان!؟ چگونه میتونم به خانوادم بگم که قصد ازدواج دارم؟ ممنون میشم منو راهنمایی کنید. پیشاپیش تشکر h2mbe@yahoo.com یا حق پاسخ : باسلام کاربر گرامی نیاز به ازدواج یک نیاز طبیعی است که مسلما در مقطعی از زمان برای هر جوانی ایجاد می شود اما مهم این است که آیا این نیاز به موقع ایجاد شده و فرد آمادگی لازم را برای ازدواج دارد؟ مثلا شما از لحاظ مالی، سطح شناختی و رفتاری، حتی از لحاظ عاطفی و ... به بلوغ لازم رسیده اید یا اینکه صرفا می خواهید بدون بررسی لازم ازدواج کنید؟ ضمنا شما در مورد ازدواج و انتخاب همسر به اندازه کافی مطالعه و بررسی کرده اید؟ معیارهایتان را مشخص کرده اید؟ می دانید چه نوع فردی را برای همسری می خواهید برگزینید؟ و ... اگر بدانید در چه راهی می خواهید قدم برداشته و هدف و برنامه ریزی روشنی داشته باشید حتی با مخالفت خانواده تان می توانید با ارایه دلیل و منطق آنها را راضی کنید که آمادگی لازم را برای ازدواج دارید. در غیر این صورت با دلایل مخالفت خانواده تان بیشتر فکر کنید و ببینید که آیا منطقی است یا تنها سنگ اندازی است؟ بسیاری از مواقع والدین دلایل منطقی ارایه می دهند که فرزندان باید مورد توجه قرار داده و با رفع این موانع برای ازدواج اقدام کنید. با تشکر از تماس شما کد مشاوره قبلی: 930417 من وقتی با خوانواده ام می خواهم مسئله ازدواج را صحبت کنم سریع میگن: که الان اصلا حرفش رو نزن یا میگن:باشه واسه 6،7 سال دیگه یا یا 28،29 سالگی به بعد. من با این طرز فکرشون چیکار باید بکنم؟ الان احساس میکنم دارم بیهوده زمان رو سپری میکنم.احساس میکنم نیاز به کس دیگه ای دارم که بتونم هدفمندتر باشم. پاسخ : باسلام کاربر گرامی شرایط فعلی شما چیست؟ ایا آمادگی ازدواج را در زمینه های مختلف دارید؟ تصور می کنید چرا خانواده تان تا این حد با ازدواج شما مخالفند؟ شرایط تان برای ازدواج مهیا نیست یا اینکه شرایط تان مطلوب است اما خانواده تصور می کنند که شما بلوغ فکری لازم را ندارید؟ لطفا توضیحات بیشتری دهید تا بتوانم راهنمایی تان کنم. منتظر تماس بعدی شما هستم. با تشکر از تماس شما